هدیه ی پدر بزرگ
پدربزرگ به امیر قول داده بود اگر به مسجد برود و قرآن بخواند به او هدیه ای خواهد داد.بنابراین امیر هرروز به همراه پدرش به مسجد می رفت.
در صف نماز می ایستاد و با جماعت نماز میخواند.
هنگامی که آقای روحانی صحبت میکرد مودبانه به حرف های ایشان گوش می داد.
روزها گذشت تا وقتی که پدربزرگ به خانه امیر آمد.امیر و خواهرش مینا خیلی خوشحال شدند.
امیر به مینا گفت حتما پدربزرگ برای من هدیه ای آورده است.
وقتی امیر و مینا نزد پدربزرگ رفتند پدر بزگ به امیر یک هدیه داد.
امیر خیلی خوشحال شد و از پدر بزرگ تشکرکرد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی